جدول جو
جدول جو

معنی عشوه خوردن - جستجوی لغت در جدول جو

عشوه خوردن(خَ / خِ کَ دَ)
فریب خوردن. گول خوردن: حمدونه این عشوه ها چون شکر بخورد و بر آب کار سوی ماهی رفت. (سندبادنامه ص 48).
کسی را بود کیمیا در نورد
که او عشوۀ کیمیاگر نخورد.
نظامی.
گر صادقی تو عشوه از آن قرص خور مخور
ور مرد رهروی دم ازین ره دگر مزن.
بدر چاچی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ قَلْ لُ کَ دَ)
رشوت خوردن. رشوت گرفتن. پاره گرفتن. (یادداشت مؤلف). رجوع به رشوت خوردن و مترادفات دیگر کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
چاشت خوردن. طعمه خوردن. طعام اندک خوردن. رجوع به چشته شود، طعمه خوردن حیوان درنده، چون خواهند که درنده ای مانند شیر و ببر و امثال آنها را شکار کنند جایی طعمه میگذارند، او میاید و میخورد و بار دیگر که برای خوردن آن طعمه میاید شکار میشود. (فرهنگ نظام). چاشنی خوردن. مسته خوردن. مزه چشیدن. رجوع به چشته شود، از چیزی لذت بردن و باز درپی آن یا مانند آن برآمدن. (فرهنگ نظام). انتظار معاش بی تلاش و رزق بی زحمت داشتن. رجوع به چشته شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ رَدَ)
پذیرفتن عشوه. خریداری ناز و کرشمه. فریب خوردن. گول خوردن: و طغرل را گفت شاد باش ای کافر نعمت ازبهر این ترا پروردم و از فرزندان عزیزتر داشتم تا بر من چنین ساختی به عشوه ای که خریدی برسد بتو آنچه سزاوار آنی. (تاریخ بیهقی ص 252). سالاری محتشم... فرستاده آید... تا آن دیار را که گرفته بودیم ضبط کند... تا خواب نبینند و عشوه نخرند. (تاریخ بیهقی ص 590).
ز مرگ امن مجوی و به عمر تکیه مکن
به سیم دین مفروش و ز دیو عشوه مخر.
ناصرخسرو.
زبهر خسرو سیارگان همی خواهد
که عشوه ای بخرم وآن لباچه بفروشم.
انوری.
این دم بخورد و این عشوه بخرید و نقد به نسیه بفروخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 160).
مفروش چنان بر آنکه پیر است
عشوه خرد از تو هر زمانی.
عطار.
نوشته اند برایوان جنهالمأوی
که هرکه عشوۀ دنیا خرید وای به وی.
حافظ.
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت.
حافظ.
مقصود ازین معامله بازار تیز نیست
نی جلوه میفروشم و نی عشوه میخرم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / نِ / نَ دَ)
رشوه خوردن. رشوت گرفتن. پاره گرفتن. اخذ پول یا مالی برای حق نمودن باطل یا ناحق نمودن حقی. (از یادداشت مؤلف) :
ازبهر قضا خواستن و خوردن رشوت
فتنه همگان بر کتب بیع و شرایند
رشوت بخورند آنگه رخصت بدهندت
نه اهل قضایند بل از اهل قفایند.
ناصرخسرو.
آنچه ز دست تو دهن می خورد
رشوت آسایش من می خورد.
امیرخسرو.
و رجوع به رشوت گرفتن و رشوه خوردن شود
لغت نامه دهخدا
(صِ گِ رِ تَ)
تفکه (ت ف ک ک ه ) . (منتهی الارب). خوردن میوه. از ثمر درختی خوردن:
چون ز بیخش برآورد نادان
میوه یک بار بیش نتوان خورد.
سعدی.
و رجوع به میوه و میوه خوار شود، کنایه است از سود بردن. بهره بردن. برخوردار شدن. بهرمند شدن:
من میوۀ دین همی خورم شو
چون گاو تو خار و خس همی خور.
ناصرخسرو.
- امثال:
وقت پیری آمد آن سیب زنخدانم به دست
میوه ام داد آسمان وقتی که دندان را گرفت.
؟ (از امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ گُ تَ)
ناز و غمزه کردن. کرشمه کردن. (فرهنگ فارسی معین) : اگر نیامدند و سخن نشنودند و عشوه کردند آنگاه بحکم مشاهده کار خویش می باید کرد. (تاریخ بیهقی ص 658).
تو بمخراش به عشوه رخ نیکی را زآنک
هرکه او عشوه کند نیکی او پنهانست.
بدر جاجرمی (در ترجمه عنوان الحکم بستی)
لغت نامه دهخدا
چاشت خوردن طعام اندک خوردن، طعمه خوردن جانوران درنده، ازچیزی لذت بردن و باز درپی آن بر آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشوه کردن
تصویر عشوه کردن
ناز کردن پخسیدن ناز و غمزه کردن کرشمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشوه خواندن
تصویر عشوه خواندن
((~. خا دَ))
سخن فریبنده گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عشوه خریدن
تصویر عشوه خریدن
((~. خَ دَ))
فریب خوردن
فرهنگ فارسی معین